“امروز شنبه 16 دی ماه است. هنوز درباره به آخر رساندن عمر خویش تصمیم قطعی نگرفتهام. به بابک میاندیشم. به زندگیام میاندیشم که پس از مرگ تباه میشود. بابک بیپدر میشود. نمیدانم چه کنم، آیا خود را از بین ببرم یا صبر کنم؟ اما نه صبر میکنم. فردا تصمیم خواهم گرفت.”
دو روز بعد از اینکه غلامرضا تختی این متن را نوشت، جسدش در اتاق 23 هتل آتلانتیک پیدا شد و جامعه آن روز ایران را در بهت و ناراحتی فرو برد.
مستند خوش ساخت غلامرضا تختی را در یوتیوب کانال روزها ببینید.
چه رنج و درد هایی بر هستی قهرمان ملی آوار شده بود که چنین کلماتی را بر کاغذ جاری کرد ؟
آیا غم تنهایی خود بود یا زیستن در میان دیگرانی که بیگانه بودند یا حتی خصم او و آنچه او بدان می اندیشید ؟
هم روزگار خود بود و یا هم مملکت و مردم ایران زمین که همگی و همگان تحت ستم و جور و تاراج و غارت و حقارت قرار گرفته بود ؟ و او دانست که قهرمانی در میان چنین مردم و چنین مملکتی به زیستنی اندک هم نمی ارزد ؟
آیا نتوانستن های بسیار در برابر آنچه بایست کرد او را به انتهای عدم کشاند ؟
یا اصلا سربه نیستش کردند تا نتوانستن را بر پیکرش ثبت کنند؟
دردا و دریغا وطن من و دردا و دریغا من !
باسلام: تختی به خاطر اختلافی که بازنش داشته، واز فرط بی آبرویی که زن اش به بار آورده دست به خودکشی زده است.